ويژه نامة 24مين سالگشت شهادت شريعتي از سوي بنياد شريعتي به چاپ رسيد :

ققنوسِ عصيان

با مقالاتی از :

علی رهنما، يان ريشارد، سوسن شريعتی، فريد مرجائی، مجتبی مهدوی، علی نيک آئين

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برگرفته از مقالة فريد مرجائي

  تحت عنوان «دموكراسي و گفتمان نئوشريعتی» 

در ويژه نامة 24مين سالگشت شهادت شريعتي

مراسم گراميداشت سالانة شريعتی همواره بيش از يك بزرگداشت شخصي بوده است. اين مراسم همواره يك گفتگو و بحث غير رسمی اما جدی بين سه گفتمان،  يعني ليبرالها، دوم خردادی ها و نئو شريعتی ها بوده است. گفتمان دوم خرداد تحول و عبوري بوده است از يك نگرش كاريزمايی، الوهيت گرايی پوپوليستی به گفتمان كثرت گرايی، دگر انديشي و مشاركت. اين جريان هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ تاريخی، آنگونه كه محققان مي گويند، دچار مشكلاتي است. در واقع شخصييت دوگانة دوم خرداد يك پا در دولت به عنوان اپوزيسيون  دارد و نقاد، و يك پا در جايگاه حكومت و هيئت حاكمه در دوران «سالهای خاكستری» و قبل از تجديد نظرها. از آنجا كه پراكسيس، عملكرد تاريخی، تراوشات ذهنی و انديشه از هم تاثيرپذير بوده و مجزا نيستند، در توانايي نقد قدرت محدوديت هاي نظري ايجاد مي شود. ليبراليزم ايراني اما، كه خود متاثر از ليبراليزم غربي بوده است، گر چه فاقد مشكلات مذكور است، در تطبيق نگره هاي خود با جامعة ايراني دچار تعارضات و نواقصی جدی است. نئوشريعتي ها اما با نقد همزمان ليبراليزم غربي و استبداد شرقي و با بهره گيري از جوهرة ستم ستيز تفكر شريعتي با اشكال مختلف سلطه و قدرت، از پتانسيل بيشتری در به سامان رساندن امر آزادی برخوردار هستند. آينده فكري هر يك از جريانات مذكور اما در گروی نحوة مواجهة آنان با مفاهيمي مانند هويت، مدرنيته، جهاني شدن و عدالت اجتماعي است.

  ***

از متن سخنراني علي رهنما

زير عنوان «خروس بی محل»

پاريس  Ponts et Chausées   بمناسبت 21 مينسالگرد شهادت شريعتی در دانشگاه

دوست و دشمن، كه شريعتي در زمان حياتش هم محبت دوستان و هم كينه دشمنان را با روح و جسمش حس و لمس كرده بود، با او در يك مورد يكسان عمل مي كردند و عمدتا ميكنند. هر يك او را در قالبي مي ريختند. بنا بر معيارهاي خود او را ارزيابي مي كردند. نامي بر او مي نهادند و در سنگر خود جای ميگرفتند تا از آن قالب نظری با چنگ و دندان دفاع كنند...  شريعتي خود اما به مكتب شكاكين نزديكتر بود. از اينكه او را در قالبي از پيش تعريف شده قرار دهند، بيزار بود.  چرا كه رسالت خود را در قالب شكني مي دانست. چه قالب سنتي و چه قالب مدرن. آنگاه كه همراهانش ايمان مياوردند، او شك ميكرد و آنگاه كه همراهان شك ميكردند، نوبت ايمان و عاشقي وي بود. هم در ايمان و هم در شك خود همواره وجه افتراق خود را با ديگر مومنين و عشاق و شكاكين حفظ و بر آن تائيد و

 تاكيد مي كرد. جای جاي زندگي شريعتي حاكي از رفت و آمد بين قطعيت و شك است و اين به او نيرو ميداد. از اين رو شريعتي سازمان بردار و حزب بردار نبود. گر چه آنها را تجربه كرده بود و عطايشان را به لقايشان بخشيده بود. شريعتي شورشي بود و غير متعارف. شريعتي قالب بردار نيست. او را مي توان مستمسك مبارزات فرقه اي امروز قرار داد. اما آنرا كه شريعتي مي دانيد، علي شريعتي مزيناني، آنچنانكه خود او را مي شناخت، نيست.

***

 برگردانی از مقالة يان ريشارد

تحت عنوان «شريعتي و ماسينيون»

در کتاب «لوئی ماسينيون و ايران»

در گفتگوهاي تنهايی بارها به تأملات عميقی در خصوصِ حلولِ مسيح و بارداري مريم  بر مي خوريم. اين تأملات به پروفسور شاندل نسبت داده ميشوند. من كه چنين گفتاري كنجكاوم كرده بود، كوشيدم به جستجوي اين متفكر كه چنين الهام بخش تاملات شريعتي بوده است، متفكري كه شريعتي بدور از دنيای سياست، هياهو و تلاطم هايش، خود را مريد وی معرفي ميكند، برآيم. پس از جستجوهاي خستگي ناپذير سرانجام، بدنبال انتشار چندين اثر در خصوص شريعتي، دريافتم كه شاندل  تنها در عالم خيال شريعتی مزينانی علی، يعني همان «شمع» وجود داشته است. در عربي و در فارسي شمع همان شاندل فرانسويی است. از طرفی شريعتی، در سالهاي 60 كه در فرانسه زندگي ميكرد،  در نشريات جبهه ملي ايران با تخلص شمع قلم ميزد. اگر استاد و معبود شريعتی شاندل باشد، يعني همان خودِ اساطيری وی، در نتيجه ميتوان گفت كه ماسينيونی كه شريعتی همچون معبود خود ترسيم ميكند نيز، در واقع جز تصويری بيرونی از هويت آرمانی خود او نيست.

***

از مقالة علی نيک آيين : « ربع قرن پس از شريعتی،

شريعتی و: پويندگان، مخالفان و دانشگاهيان»

توجه اصلی اين نوشته بر روشن ساختن محدوديت روش هايی است که تا به حال در شناخت شريعتی به کارگرفته شده است و همچون معضلی مدرن، مانع درک بلا واسطه اين روح چند ساحتی شده است. راه حل چنين معضلی نيز نمی تواند جز در فرو نهادن اين  سنت ها و قرار گرفتن در يک وضعيت ضد راحت طلبی جستجو شود.آ فرينش روشی متناسب با زمينه های فکری و وجودی شريعتی، گرچه می تواند و بايد با اتکا و استناد به آثار و مهمتر از آن زندگی او چهره بندد،اما انعکاس تصوير او در ذهن ديگران نيز، هرچند که شکسته باشد و لرزان و حتی مخدوش، می تواند به بر پايی اين بنياد سنجش گرانه ياری رساند.

ديگران در اين نوشته هم به مخالفان شريعتی اطلاق شده است و هم به پويندگان راه وی و هم به آنانی که با روشی دانشگاهی  به بررسی آراء او  پرداخته اند.

محدوديت روش شناختی مخالفان از يک سو ،از دستگاه نظری"ولايتی- خدايگانی"  آنان بر کشيده شده است و از ديگر سو در نابالغی فهم آنان از شريعتی، که خود ناشی از عدم مراجعه مستقيم به آراء و آثار و زندگی او بوده است.سنتز چنين ترکيبی، بويژه آنگاه که با عداوتی شخصی و نامعلوم در آميخته شده باشد، طبيعتاً نمی تواند جز حداکثر به درخششی تيره در نابردباری فکری و ناپرهيز کاری اخلاقی منجر شود.

دانشگاهيان، بر خلاف مخالفان، کسانی هستند که به آثار شريعتی رجوع کرده اند، قطعاتی از افکار او را بررسی و به نقد کشيده اندو تلاش کرده اند از جاده عدالت و انصاف علمی خارج نشوند. اينان يا به بررسی نقش شريعتی در انقلاب 57 و تبعات آن پرداخته اند(مذهب و انقلاب در دنيای مدرن- نقی يوسفی)، يا حضور دو ستون اصلی مدرنيته يعنی ذهن بنيادی و کليت رادر افکار شريعتی کمرنگ ديده اندو به تبع آن به جستجوی پايه های متافيزيکی انديشه شريعتی رفته اند(پايه های متافيزيکی گفتمان  اسلام انقلابی در ايران- فرزين وحدت)، يا با راديکاليزم و اسلام انقلابی شريعتی ، مشکل نظری داشته اند(يرواند ابراهيميان در آثار مختلف: مجاهدين ايرانی، ايران بين دو انقلاب، علی شريعتی ايدئو لوگ انقلاب ايران)و يا در نهايت، به نحوه باز خوانی شريعتی از دين ايراداتی وارد ساخته اند(عبدالکريم سروش در آثار مختلف).

گرچه بخشی از  برداشت های دانشگاهيان، به نگاه متفاوت آنان از عالم و آدم بر می گردد ولی بخش عمده آن را بايد به رنج ها و محدوديت هايی نسبت داد که روش های مختلف پوزيتيويستی ، نو پوزيتيويستی، نو تاريخی گری و حتی تاويل انتقادی در سطح عام با آن روبروست.

پويندگان راه شريعتی، از نظر اين نوشته کسانی هستند که موافقت آنان با شريعتی مانند مخالفت مخالفين ، در ابتدای امر، صبغه نظری نداشته است، يکی به هر دليل نامعلوم  کينه به دل داشته است و ديگری به هزار برهان روشن عشق در سينه، تفا وت اما، در منبع تغذيه فکری و اخلاقی اين دو گروه بوده است، که در يکی به تصلب و اصرار کشيده شده است و در ديگری به سياليت و استمرار و تازه شدن مداوم.

با عبور از دو انحراف ارادتمندی محفلی وارتدوکسی  صدر انقلاب، امروزه کمتر بتوان پوينده ای را سراغ گرفت که نقد را شرط پويندگی نداند، حقيقت و خير و زيبايی را هر کجا که باشدجستجو نکند و در بررسی آثارشريعتی، همچنانکه در مقاله ای از مجموعه مقالات دفتر اول بنياد آمده است ،حقيقت را فراتر از معلم خود ننشاند، چيزهايی که مکانيزم آن در خود انديشه  ضمانت شده است.

مشکل روش شناسی پويندگان در شناخت شريعتی اما،به فقدان يک روش متناسب با شناخت يک روح و انديشه سه بعدی بر می گردد و همين امر است که  گاه آنان را به  بر جسته ساختن وجه مبارزاتی شريعتی و از آنجا به پراگماتيسم سياسی می کشاند و گاه به عمده کردن ابعاد فکری او و از آنجا به فکر برای فکر ،و گاه به خلاصه کردن شريعتی به حوزه های عرفانی و از آنجا به آفت تصوف.

يافتن متدلوژی شناخت شريعتی به عنوان يک کليت سه بعدی، بيش از هر چيز مستلزم تئوريزه کردن تفاوت های اساسی بين رويکرد ايدئولوژيکی و رويکرد علمی – فلسفی شناخت از يک طرف و رفع تعارضات  نظری بين عشق ورزي عارفانه با خردورزی مجاهدانه ( ايدئولوژی) از طرف ديگر است.

نتيجه اين پژوهش به مردم اختصاص يافته است، مردمی که گرچه نمی توانند بر کنار و تاثير ناپذير از فضای مباحث روشنفکری پيرامون شريعتی بمانند ولی آنگاه که نيازشان با فکر شريعتی گره می خورد، همچون  هميشه، پيشاهنگان خود را که نتوانسته اند يک گام به پيش بردارند، جا می گذارند. روش شناخت مردم از شريعتی حداقل برای طيف پويندگان می تواند واجد پيام   های جدی باشد.

***

از مقالة مجتبی مهدوی        

«بررسی تطبيقی راديکاليزم  در ايران:

گفتمان کلاسيک و نو- راديکاليزم شريعتی»

اين نوشته کوششی است به اشارت و اختصار برای طرح زمينه های ظهور راديکاليزم اسلامی در ايران دهه های 40 و 50 ، و در اين راه تلاش کرده است تا بهای لازم را هم به عوامل ساختاری و هم به عوامل فرهنگی بدهد.

در مفهوم راديکاليزم، اين نوشته به تعريفی حداقل از آن، ناظر به رهيافتی بديع و بنيادی در ارائه گفتمانی فکری سياسی بسنده کرده است.

اين رهيافت البته در نوع خود نقطه عطفی تاريخی در نقدو نقبی راديکال به مفاهيم درون گفتمانی آن گفتمان مربوطه است.

اين نوشته آنگاه ماهيت دوگانه راديکاليزم اسلامی را به عنوان دو مبنای فکری راديکاليزم ايرانی کاويده و به قدر مقدور ويز گِيهای اساسی آن دو را از سه منظر نگاه کرده است.بدين معنی اين نوشته تلاش کرده است تا مرز بندی اين دو گفتمان را در سه قلمروی که علی الا صول به عنوان خصلت مشترک اين دو قلمداد مي شوند به اختصار روشن کند. در اين راه به تفاوت بنيادين هر دو گفتمان در " مفهوم راديکاليزم"، همچنين در " مفهوم و قلمرو دين در حوزه عمومی"، و نهايتا در " مفهوم مهندسی اجتماعی" و نگاه به دموکراسی اشاره کرده است.

***

 

از مقالة «شريعتي، سيماي يك زندانی، نگاهي به كتاب شريعتي و اسناد ساواك »

از سوسن شريعتی

كتاب «شريعتي به روايت اسناد ساواك» كه به تازگي توسط «مركز اسناد انقلاب اسلامي» به چاپ رسيده است، شامل كليه اسناد و گزارشات«سازمان اطلاعات و امنيت كشور» در طول بيست سال آخر زندگي شريعتي است : از سال 1336 اولين دستگيري او در ارتباط با نهضت مقاومت ملي تا شهادت وي در 1356. در اين 24 سالي كه از شهادت شريعتي ميگذرد، به شخصيت، افكار و زندگي او بسيار پرداخته شده است : به شريعتي ايدئولوگ، مصلح اجتماعي، چهرة ادبی، استاد دانشگاه و غيره..

امروز به يمن اين كتاب مي توان دری گشود، دريچه ای به سلول شريعتی زندانی. شريعتي در خلوت سلول، در برابر بازجويان ساواك.. تلاش اين نوشته بر اينست كه از خلال بررسي سه بازجوئی مكتوب وی، به طرح رئوس كلي شيوة برخورد شريعتي در زندان، در مقام يك زندانی در برابر بازجو، بپردازد. شريعتی خود قصد داشت که تجربياتش در اين زمينه را زير عنوان «شيوة گذراندن بازجوئی» به نگارش آرد.

***